از یازده سپتامبر به این سو آموزههای اسلامی و مسلمانان به خاطر هرگونه تروریسم، عدم تساهل و یا افراطگرایی در جهان مقصر قلمداد شدهاند. تبلیغات طولانی مدت علیه اسلام که زمانی عمدتاً توسط تعداد محدودی از تحلیلگران آمریکایی صورت میگرفت ناگهان به یک جریان غالب تبدیل شد، و بسیاری از مسلمانان با افتخار به جرگهی منتقدان پیوستند. تلاش برای یافتن شواهد و مجرمان واقعی حوادث یازده سپتامبر پایان یافته و اکنون جایگاه تساهل در اسلام و سازگاری این دین با جهان معاصر در رأس برنامهها قرار گرفته است.
در این میان، جریانسازان فکری فرصتطلب در میان مسلمانان پیشاپیش یک گروه از روشنفکران به اصطلاح میانهرو به راه افتادهاند، روشنفکرانی که مدعی پلزدن بر روی شکاف اسلام و غرب که هر روز در حال افزایش است، میباشند. برای مثال خالد ابوالفضل از مسلمانان میخواهد که قرآن را در بستر حقایق تاریخی باستانی تفسیر کنند، اما در همین حال تروریسم را یک پدیدهی مجزا از دیگر پدیدهها و مستقل از بستر تاریخی و سیاسی معرفی میکند. آواهای ناهمگون در رسانههای غربی تنها یک دلیل را برای مشکلات سراسر جهان معرفی میکنند، و آن اسلام است.
به عقیدهی خالد ابوالفضل، مسلمانان نامتساهل تصور میکنند که اسلام «تنها شیوهی زندگی» است و «باید بدون توجه به تأثیر آن بر حقوق و سعادت دیگران مورد پیروی قرار گیرد». این تحلیلگران با نادیدهگرفتن تلاشهای آمریکا برای تحمیل شیوهی زندگیاش بر دیگران، از این شکایت میکنند که «پاکدینانِ» مسلمان «از اینکه بر طبق احکام خودشان زندگی کنند ارضاء نمیشوند»، بلکه «سرسختانه به دنبال تضعیف، اِعمال سلطه، یا نابود کردن دیگران هستند». اما تحلیل دقیقتر حقایق نشان میدهد که بسیاری از بحرانهای جهانی ریشهی متفاوتی دارند، یعنی تلاش ایالات متحده و متحدانش برای دستیابی به سلطه اقتصادی و فرهنگی به وسیلهی سیطره بر همه مخالفان یا نابودساختن آنها. کلمات کنترل، سلطه و نابودی که ابوالفضل مورد استفاده قرار میدهد، واقعاً شایستهی تلاشهای اخیر پَت رابرتسون[1] برای بدنام کردن اسلام از طریق امپراطوری رسانهایاش است، در حالی که به ندرت از او و امثال او به عنوان «مسیحی برتریطلب» یاد میشود.
هنگامی که خالد ابوالفضل به دنبال یافتن ریشهی عدم تساهل است، نباید به چیزی غیر از سلطهطلبی غرب توجه کند. آیا «پاکدینانِ» مسلمانِ برتری طلب دردسرها و مشکلات الجزایر را ایجاد کردند؟ آیا «بنیادگرایان» اسلامی سرزمینهای غیر مسلمانان را اشغال کردهاند؟ آیا آنها بیش از 800هزار غیر مسلمان را از خانههای خود بیرون کردهاند؟ آیا «افراطگراهای» اسلامی، مردمی با یک شیوه متفاوت زندگی را در کشمیر و چچن به قتل میرسانند؟ آیا «مسلمانان برتریطلب» سازمان ملل را تحت سلطه گرفتهاند و حقوق و قواعدی را برای بقیهی جهان تعریف و تحمیل کردهاند؟ آیا تحمیل شیوههای زندگی سکولار، لیبرال و غربی «تلاش سرسختانه برای سلطه بر دیگران» نیست؟ آیا اِعمال تحریم بر عراق، ایران، لیبی، سودان، پاکستان و افغانستان «تضعیف و بیقدرت کردن دیگران» نیست؟ و بالاخره اگر حجم وسیع تخریب در جنگ خلیج فارس و تحریمهایی که در پی آن اِعمال شد به معنی «نابودکردن دیگران» نیست؟ پس به چه معنی است؟
ما اکنون شاهد دومین مرحلهی یک تلاش سازمانیافته برای حذف اسلام هستیم. اولین مرحله در اوایل و اواسط قرن بیستم آغاز شد، و وضعیت کنونی هرج و مرج در جهان اسلام نتیجهی مستقیم آن تجاوز استعماری است. مستعمرهنشینها تلاش قاطعانهای برای پایاندادن به خلافت، متمرکز ساختن و قدرت دادن به دولتهای مسلمان، کنترل موقوفات مذهبی خصوصی (اوقاف) که زمانی طبقه فقها را تقویت میکرد، و به خدمتگرفتن روحانیون و تبدیل نمودن آنها به کارکنانِ حقوقبگیر انجام دادند. این امر سردرگمی زیادی در مورد تشخیص نماینده واقعی مرجعیت دینی ایجاد نمود. در مرحلهی اول، مشروعیت روحانیون هدف گرفته شد و اکنون اصل موجودیتشان به چالش کشیده شده است. گروههای مذهبی ممنوع شدهاند، مدارس مذهبی به مدارس عمومی غیرمذهبی تبدیل شدهاند، و کلماتی نظیر مُلا، مولانا، علما، جهاد و حتی اسلام انگ بدنامی خوردهاند. خلاء عمیق در مرجعیتِ دینی به وسیلهی مفسران تجدید نظرطلب اسلام نظیر ابوالفضل در حال پرشدن است. گفتن این موضوع آسان است که «پاکدینان مبارزهجو آیات قرآن را به صورت لفظ به لفظ و غیر تاریخی» قرائت میکنند، اما اثبات چنین ادعاهایی چندان آسان نیست. قرآن کتاب سادهای نیست که هر کسی بتواند بدون دانش و و زمینهی لازم آن را تفسیر کند. قرآن کتاب هدایت بشریت است و هر آیهی آن برای استفادهی همه نسلها تا روز قیامت نازل شده است. بنابراین، سطحی و اشتباه خواهد بود اگر به صورت گزینشی بعضی از فرازهای قرآن را تحت این عنوان که هیچکاربرد عملی برای عصر حاضر ندارند، کنار بگذاریم، و یا فرازهای دیگری را تحت این عنوان که مسلمانان را به «نتایج بسیار انحصاری» میرسانند، رَد کنیم.
تا آنجا که به محدودیتهای تساهل مربوط میشود، سرخوردگی مسلمانانِ جهان نیتجهی تفاسیر نادرست از اسلام نیست، بلکه نتیجهی ناتوانی آنها در تحمل معیارهای دوگانه غربی و رفتار با مسلمانان به عنوان شهروندانِ درجه دوم کُره خاکی است، و قرآن در آیهی 135 سوره نساء به صراحت به ما میگوید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، پیوسته به عدالت قیام کنید و برای خداگواهی دهید، هر چند به زیان خودتان یا [به زیان] پدر و مادر و خویشاوندان [شما] باشد. اگر [یکی از دو طرف دعوان] توانگر یا نیازمند باشد، باز خدا به آن دو [از شما] سزاوارتر است؛ پس از پی هوس نروید [که در نتیجه از حق] عدول کنید. و اگر به انحراف گرایید، یا اعراض نمایید، قطعاً خدا به آنچه انجام میدهید آگاه است».
مشکل فرضی «عدم تساهل» اسلامی در حقیقت چیزی نیست مگر مقاومت اصولی مسلمانانی که حتی به ضرر نفع شخصی خودشان برای عدالت قیام کردهاند. طالبان از ضعف نظامی خود در برابر ائتلاف قدرتهای غربی آگاه بودند، اما حاضر نشدند یک فرد مظنون را بدون شواهد کافی تحویل دهند.[2] در حقیقت عجیب است که خالد ابوالفضل برای یک تمدن اسلامی تاریخی «کثرتگرا که در مقابل گروههای اجتماعی و مذهبی گوناگون تساهل بینظیری داشت» افسوس میخورَد، چرا که اسلام هنوز هم تساهل فوقالعادهای در برابر دیگر مردم و مذاهب دارد. به چه دلیل، در حالیکه در طی 35 سال گذشته هر هفته دهها فلسطینی به وسیلهی یهودیان کشته شدهاند، هیچکس صحبت از یک بحران تساهل در یهودیت به میان نمیآورد؟ چرا رسانهها در مقابل عدم تساهل هندوئیسم که در طی 55 سال گذشته به گونهای بیرحمانه مسلمانان کشمیر را سرکوب نموده است، ساکت هستند؟ چرا هنگامی که 300هزار مسلمان در بوسنی به وسیلهی مسیحیان قصابی شدند، تحلیلگران در مورد عدم تساهل در مسیحیت به تأمل نپرداختند؟ و چرا اکنون که مسلمانان در چچن با خشم و غضب روسها مواجهاند اینکار صورت نمیگیرد؟ چرا حرف و حدیثها تنها در مورد تساهل در اسلام جریان دارد؟ صرفاً به این خاطر که قربانی یازده سپتامبر ایالات متحده بود.
مسلمانانی نظیر ابوالفضل در تلاش برای راضی ساختن منتقدان اسلام تا آن حد به افراط میروند که استدلال میکنند اسلام تنها یکی از راههای فراوانِ نجات و رستگاری است. آنها در حمایت از ادعای خود آیاتی نظیر آیات 48 و 69 سورهی مائده[3] را بدون توجه به فحوای کلام نقل مینمایند و از هستهی اصلی نظام اعتقادی اسلام غفلت میورزند. برای مثال، این آیهی قرآنی که میفرماید: «از [احکام] دین، آنچه را که به نوح دربارهی آن سفارش کرد، برای شما تشریح کرد و آنچه را به تو وحی کردیم و آنچه را که دربارهی آن به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودیم...» (آیهی 13 سورهی شورا)، و یا این آیه که: «برای هر یک از شما [امتها] شریعت و راه روشنی قرار دادیم» (آیهی 48 سورهی مائده)، این استدلال ابوالفضل را توجییه نمیکند که اسلام تنها یکی از راههای نجات و رستگاری است. ما باید به این آیات در بستر سه مرز کاملاً مجزا که قرآن میان دین (نظام اعتقادی کُلی)، شریعت (قانون/راه و رسم) و منهاج یا راه (روش) کشیده است، توجه کنیم.
دین، اعتقادی است مبنی بر این که الله یا خدا تنها حاکم متعال است و پیامبراناش نمایندگان او هستند، همچنانکه میفرماید: «هیچ خدایی نیست مگر الله، و محمد (ص) پیامبر اوست». بدینترتیب، اسامی پیامبران تغییر میکند اما پیام، یکسان باقی میماند، و این بدان معناست که موسی، عیسی، نوح و محمد (ص) یک دین را تبلیغ میکنند و آن اسلام است. بنابراین، دین یکی است اما شرایع و روشها متفاوتاند.
برای مثال منهاج یا راه و روش ابراهیم (ع)، برقراری یکتاپرستی بود. منهاج یا راه و روش موسی (ع)، نجان انسانهای به بردگی کشیده شده، بود. منهاج یا راه و روش عیسی (ع) تعالی اخلاق و معنوی انسانها بود، در حالی که منهاج محمد (ص) دعوت به دین، سازماندهی و تربیت مردم و تأسیس یک حکومت اسلامی است.
قرآن در جاهای متعددی به وضوح به تنها راه نجات اشاره میکند. شرط اساسی نجات و رستگاری پیروی از هر یک از شریعتهای پیشین نیست، چرا که این شریعتها پس از نزول آخرین شریعت بر محمد (ص) منسوخ شدند. شرط آیهی 69 سوره مائده که ابوالفضل به آن شاره میکند، به وسیلهی آیه 85 سورهی آل عمران منسوخ شده است، که میفرماید: «و هر که جز اسلام، دینی [دیگر] جوید، هرگز از وی پذیرفته نشود، و وی در آخرت از زیانکاران است».[1]
به علاوه، شرط اساسی نجات و رستگاری، اعتقاد به الله و روز جزا است، و در عین حال اطاعت از الله و پیامبرانش واجب است: «ای مردم، آن پیامبر [موعود]، حقیقت را از سوی پروردگارتان برای شما آورده است. پس ایمان بیاورید که برای شما بهتر است».[2] در جای دیگر میفرماید: «کسانی که به خدا و پیامبرانش کفر میورزند، و میخواهند میان خدا و پیامبران او جدایی اندازند، و میگویند: «ما به بعضی ایمان داریم و بعضی را انکار میکنیم» و میخواهند میان این [دو]، راهی برای خود انتخاب کنند، آنها در حقیقت کافرند؛ و ما برای کافران عذابی خفتآور آماده کردهایم».[3]
بدون شک، قرآن متمایز بودن جوامع یهودی و مسیحی و قوانینشان را پذیرفته است، و در عین حال بر این نکته نیز تأکید میکند که مسلمانان مستحق همان حقوق و احترامی هستند که دیگر مردم. اما در قرآن در هیچ جا نگفته که همهی ادیان به نجات و رستگاری رهنمون میکنند. البته، قرآن از مسلمانان انتظار رفتار یا رابطه متقابل با دیگران را مطرح میکند، اما به مسلمانان اجازه نداده که از رویه و اعتقاد یهودی و مسیحی نیز پیروی کنند. قرآن با قاطعیت ارزش اخلاقی و حقوق غیر مسلمانان را به رسمیت میشناسد، اما مسئولیت قیام برای احقاق حقوق برادران ستمدیدهی خود را از دوش مسلمانان برنمیدارد. فلسطینیها، کشمیریها، چچنها، عراقیها و دیگر مسلمانان چه جرمی مرتکب شده بودند؟
این ادعای درستی نیست که معنای قرآن «اغلب تنها به اندازهی خوانندهی قرآن اخلاقی است»، یعنی اگر خواننده نامتساهل باشد تفسیر متن نیز همینگونه خواهد بود. اگر متن قرآن آنچنان سیال و متغیر بود که هر کس میتوانست آن را بر اساس علاقه و منافع خودش تفسیر کند، از زمان نزولاش تا زمان حاضر به هیچوجه تفاوت چندانی با هر کتاب دیگری نداشت. ابوالفضل ادعا میکند که قرآن و دیگر منابع اسلامی «امکانهای تفسیر نامتساهلانه را فراهم میکنند». این امر عملاً به آن بستگی دارد که چه کسی در مورد تفسیر قضاوت میکند. حکم صریح مبارزه علیه یک سرکوبگر یا ستمگر همواره از سوی ستمگران به عنوان یک «تفسیر نامتساهلانه» تلقی میشود، و کسانی که مردم را برای قیام در برابر سرکوب تشویق میکنند و تعلیم میدهند، همواره از طرف ستمگران، به عنوان «پاکدینان و برتریطلبان» توصیف میشوند. همچنین، آن دسته از دستورالعملهای قرآن برای زندگی واقعی که زندگی را برای سرکوبگران و ستمگران دشوار میسازد، از سوی آنها به عنوان احکامی نامتساهلانه و بیرحمانه محکوم خواهد شد.
اگر چه قرآن سزاوار «قرائتهای نامتساهلانه» نیست و به آن نیز فرمان نمیدهد، اما قرآن تساهل در برابر بیعدالتی و سرکوب بیگناهان را منع میکند. تمدن اسلامی در طول تاریخ ظرفیت تحمل قابل ملاحظهای را نشان داده و هنوز نیز اینگونه است. جهان اسلام شاهد کشتار 300هزار مسلمان بوسنیایی بود، که به واسطهی تحریم تسلیحاتی جانبدارانهی غرب، از دفاع از خود ناتوان شده بودند. ما شاهد یک جنگ انتقامجویانه علیه طالبان بودیم، در حالی که هیچ مدرکی دال بر دخالت آنها در حملات یازده سپتامبر وجود نداشت. و بالاخره ما شاهد جنگ مداوم علیه مردم فلسطین هستیم که شاید آشکارترین نشانه معیارهای دوگانه غربی در برخورد با مسلمانان و غیرمسلمانان است.
«پاکدینان»، سنت اخلاقی تحسینبرانگیز اسلام را از بین نبردهاند؛ در عوض، رهبرانِ جهان مدرن از تساهل اسلامی برای مجبور ساختن مسلمانان به سرسپردگی و اطاعت بیشتر بهره میگیرند. مسلمانان نه تنها باید از حق خود برای قیام در برابر سرکوب برادران و خواهرانشان بگذرند، بلکه باید از حق درخواست عدالت نیز صرف نظر کنند، چرا که تفاسیر «متساهلانه» از اسلام آنهارا از اینکار منع میکند. به عقیدهی این منتقدان، تفسیر قرآنی تنها هنگامی اشتباه است که به منافع ستمگران بیرحم و قدرتمند آسیب رساند. مسئولیت افزایش محدودیتهای تساهل در اسلام مستقیماً متوجه قدرتمندانِ دیوصفتی است که حقوق مسلمانان را لگدمال میکنند (یا سرکوبگران را تقویت مینمایند).
مقاومت اسلامی چیزی نیست مگر دفاع از خود در برابر حاکمیت بیپایان ترور و خشونت. ظاهراً مقدر گردیده که اسلام دین ستمدیدگان و کسانی که در فقدان دیگر راهحلهای سیاسی برای احقاق حقوقشان مبارزه میکنند، باشد. مقصر دانستن آنها به خاطر تفسیر نادرست، و تشویق آنها به تساهل بیشتر در برابر سرکوب، راه حل مسأله نیست. اگر قوانینی که برای عراقیها اِعمال شدند برای اسرائیلیها نیز اعمال میشدند؛ اگر قوانینی که برای کشتهشدگان مرکز تجارت جهانی اعمال شدند برای کشتهشدگان افغانستان نیز اعمال میشدند؛ و اگر اصول جهانشمولی که برای کویت و تیمور شرقی اعمال شدند برای فلسطین و کشمیر هم اعمال میشدند احتمالاً تعالیم اسلامی امروزه متساهلانهتر بودند. سرکوب همیشه پدیدآورنده عدم تساهل است. نباید از وعظ و سخنرانی در مورد تساهل برای کمک به غرب استفاده نمود تا برای همیشه با مسلمانان به عنوان افراد درجه دوم رفتار کند.
ارجاعات:
[۱] - مسیحی متعصب آمریکایی که بنیادگرایی مسیحی را در آمریکا از طریق برنامههای تلویزیونی تبلیغ میکند و رهبری «ائتلاف مسیحی» را با یک و نیم میلیون عضو رسمی بر عهده دارد (م).
[۲] - منظور اسامه بن لادن است (م).
[۳] - برای آگاهی از این آیات به مقالهٔ خالد ابوالفضل مراجعه کنید (م).
----------------------
[۱] - Ibn «Abbas. Tafsir Al-Tabari، vol. I. ۳۲۳.
[۲] - قرآن کریم، سورهٔ نساء، آیهٔ ۱۷۰.
[۳] - قرآن کریم، سورهٔ نساء، آیههای ۱۵۰ و ۱۵۱، همچنین رجوع کنید به سورهٔ آل عمران، آیههای ۳۱ و ۳۲؛ سورهٔ نساء، آیهٔ ۶۹؛ سورهٔ محمد، آیهٔ ۳۳؛ سورهٔ نور، آیهٔ ۵۲؛ سورهٔ مائده، آیهٔ ۱۰۴؛ سورهٔ اعراف، آیههای ۱۵۷ و ۱۵۸؛ سورهٔ احزاب، آیهٔ ۴۰؛ سورهٔ صف، آیهٔ ۶؛ و موارد دیگر.
نظرات